بعد از شما به سایه ما تیر مىزدند
زخم زبان به بغض گلوگیر مىزدند
پیشانى تمامىشان داغ سجده داشت
آنان که خیمهگاه مرا تیر مىزدند
این مردمان غریبه نبودند، اى پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر مىزدند
غوغاى فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بىشیر مىزدند
ماندند در بطالت اعمال حجشان
محرم نگشته تیغ به تقصیر مىزدند
در پنج نوبتى که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبیر مىزدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینهزن
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر مىزدند
از حلقهاى تشنه، صداى اذان رسید
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید