دو چشم بی سو

شعر - متن های عاشقانه

دو چشم بی سو

شعر - متن های عاشقانه

**

چشم او خیره شد به چشمانم،‏
وقتی از پیچ کوچه می‌پیچید،
تا که دید اشک چشمهای مرا،
دست بر شانه‌ام زد و خندید

آسمان زلال چشمانش،
وقت رفتن، ستاره باران شد
رویش خنده‌ها به لبهایش،
نقش زیبایی از بهاران شد

رفت با کاروان روشن نور،
سوی صبحی که غرق بیداریست
سوی صبحی که قایق خورشید،
بر سر رودهای آن جاریست

وقتی او از برابر من رفت،
چشمهایم، به جای پایش بود
خواندم از نقش کفش او بر خاک
"
همکلاسی عزیز من، بدرود"

آه، اکنون ز راه، آمده است
چون پرستو، مهاجر کوچک،
می‌کشد روی دستهای همه،
پر به هر سو، مهاجر کوچک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد