شبی شکست دل بی ریاوکوچک من
کسی نبود ببیند به جز عروسک من
کنار پنجره های مشبک وکهنه
در انتظار کمی آب بود پیچک من
ودستهام پر از هیچ ،آه پر از هیچ!
شبیه سهم خودم بود ،سهم قلک من
نمی شناخت بهارو پرنده را گرچه
بزرگ بود درخت حیاط کوچک من
همیشه باد می آمد و بچه ها...اما
همیشه روی زمین بود بادبادک من
افق هنوز نخوابیده تا بیای باز
وپرامید بگویی:بخواب کودک من
سلام محمد رضا جان
مرسی که منو از یاد نمی بری.
زیبا بود عکس و نوشته.
و ممنون که منو خبر کردی.
حتما بازم پیشم بیا.
موفق باشی و شاد.
یا علی
رومینا
سلام
به روزم![لبخند]
سلام
به روزم![لبخند]
سلام
ممنون که سر زدی
تا بعد
چه غمگین بود ...
تو علاقه مندیهاتون خوندم به شعر علاقه دارین منم خیلی دوس دارم اما شعرایی که بیشتر به آدم روحیه بده شما خیلی غمگین مینویسی...
خوشحال میشم بازم پیش من بیاین